فیک عشق در مدرسه[پارت ۱♤]
با صدای مامانم بیدار شدم
مامان:دختر بیدار شو
+مامان...چی.....چین حمله کرده؟؟؟
مامان:آخه دختر عزیزم چین چرا باید به کشورمو کره حمله کنه؟؟؟
+راست میگی مامان
این و گفتم و بلند شدم
کیفم و برداشتم و یه لیوان شیرمو خوردم و گذاشتم
مامان:دختر عزیزم چرا بیشتر نمیخوری؟؟
رفتم جلوش سرشو بوسیدم
+مامان عجله دارم
مامان:باشه دخترم برو به سلامت
اومدم بیرون
بارون بودو هوا هم یکم سرد بود
خودمو سریع با بدو بدو رسوندم به مدرسه
وارد کلاس شدم
معلم که دیدم اخم کرد و گفت
خانم مانلی:چرا دیر کردی ا/ت اونم روز اول مدرسه؟؟؟
+ببخشید خانم دیگه تکرار نمیشه
مانلی:باشه برو پیش شوگا بشین
+ممنون خانم
رفتم سمت میز و نشستم
اون پسره....شوگا پوست سفیدی داشت با موهای آبی پر رنگ جذاب بود ولی خب به من چه،حس میکردم از اون پرو های مدرسست
بعد زنگ درس زنگ تفریح خورد
از سر جام بلند شدم ولی احساس کردم یه چیزی از پشت بهم چسبیده بود
دست بردم درس بیارم
دیدم یه آدامس صورتیه
اون شوگا هم داشت بهم میخندید
+خنده داره شوگا؟؟؟
شوگا:تو کی هستی که اسم منو بگی،آره آخه بدختیات داره شروع میشه،زیاد دور و برم نپلک چون بد میبی
+هررر کررررر جوری میگه که انگار میخوام بغلش کنم،پسره ی از خود راضی
اومدم توی حیاط من که اونجا هیچ دوستی نداشتم
یه دفعه دیدم اون شوگا رفت پشت مدرسه
مشکوک شدم بهش
رفتم دنبالش دیدم یه دختر اونجا بود
شوگا:یان جو اگه اون دختره ا/ت از پیشت رد شد یا دیدیش یه جوری اذیتش کن،اگه به گریه بندازیش که عالیه
یان جو:اوکی یونگی
چیی؟؟؟؟ اون پسره چی فکر کرده؟اون یونگیه خر،مگه من چکارش کردم
بهد دوباره نگاه کردم
دیدم نبودن سرمو برگردوندم
دیدم یونگی با فاصله پنج سانی وایساده پیشم
به من من افتادم
₩+خب راستش چیزه من...
تا خواستم حرفمو خامل کنم با یکی از دستامو صورتمو گرفت و آورد بالا و تو چشمام نگاه کرد و گفت
شوگا:یه بار دیگه فقط یک بار دیگه تو کارام دخالت کن کاری میکنم آبروت تو مدرسه بره
بهد صورتمو ول کرد و رفت
تو حال خودم بودم که.....
مامان:دختر بیدار شو
+مامان...چی.....چین حمله کرده؟؟؟
مامان:آخه دختر عزیزم چین چرا باید به کشورمو کره حمله کنه؟؟؟
+راست میگی مامان
این و گفتم و بلند شدم
کیفم و برداشتم و یه لیوان شیرمو خوردم و گذاشتم
مامان:دختر عزیزم چرا بیشتر نمیخوری؟؟
رفتم جلوش سرشو بوسیدم
+مامان عجله دارم
مامان:باشه دخترم برو به سلامت
اومدم بیرون
بارون بودو هوا هم یکم سرد بود
خودمو سریع با بدو بدو رسوندم به مدرسه
وارد کلاس شدم
معلم که دیدم اخم کرد و گفت
خانم مانلی:چرا دیر کردی ا/ت اونم روز اول مدرسه؟؟؟
+ببخشید خانم دیگه تکرار نمیشه
مانلی:باشه برو پیش شوگا بشین
+ممنون خانم
رفتم سمت میز و نشستم
اون پسره....شوگا پوست سفیدی داشت با موهای آبی پر رنگ جذاب بود ولی خب به من چه،حس میکردم از اون پرو های مدرسست
بعد زنگ درس زنگ تفریح خورد
از سر جام بلند شدم ولی احساس کردم یه چیزی از پشت بهم چسبیده بود
دست بردم درس بیارم
دیدم یه آدامس صورتیه
اون شوگا هم داشت بهم میخندید
+خنده داره شوگا؟؟؟
شوگا:تو کی هستی که اسم منو بگی،آره آخه بدختیات داره شروع میشه،زیاد دور و برم نپلک چون بد میبی
+هررر کررررر جوری میگه که انگار میخوام بغلش کنم،پسره ی از خود راضی
اومدم توی حیاط من که اونجا هیچ دوستی نداشتم
یه دفعه دیدم اون شوگا رفت پشت مدرسه
مشکوک شدم بهش
رفتم دنبالش دیدم یه دختر اونجا بود
شوگا:یان جو اگه اون دختره ا/ت از پیشت رد شد یا دیدیش یه جوری اذیتش کن،اگه به گریه بندازیش که عالیه
یان جو:اوکی یونگی
چیی؟؟؟؟ اون پسره چی فکر کرده؟اون یونگیه خر،مگه من چکارش کردم
بهد دوباره نگاه کردم
دیدم نبودن سرمو برگردوندم
دیدم یونگی با فاصله پنج سانی وایساده پیشم
به من من افتادم
₩+خب راستش چیزه من...
تا خواستم حرفمو خامل کنم با یکی از دستامو صورتمو گرفت و آورد بالا و تو چشمام نگاه کرد و گفت
شوگا:یه بار دیگه فقط یک بار دیگه تو کارام دخالت کن کاری میکنم آبروت تو مدرسه بره
بهد صورتمو ول کرد و رفت
تو حال خودم بودم که.....
۷۱.۶k
۳۰ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.